علی هادیان حقیقی

رهاورد(فطرت ثانی من)

علی هادیان حقیقی

رهاورد(فطرت ثانی من)

سلام خوش آمدید

روزی روزگاری کنکور(قسمت3)

يكشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۲۸ ق.ظ

 

 

 

برای یافتن سوالم باعلی پیش مشاور مدرسه رفتم علی نیز کم بیش دوست داشت درباره آینده شغلی اش بیشتر بداند اما مثل مثل پروبال شکسته نبود.

مشاوره مدرسه به ما گفت بروید از افرادی که در آن شغل هستند مصاحبه بگیرید ودرباره شغلشان از آن ها بپرسید. این بهترین کار است. من وعلی همین کار را کردیم.هیچ وقت یادم نمیرود که کجا ها رفتیم.2 دفتر بیمه،2 دفتر اسناد،3 تا بانک و...
روز بعدش فکر کنم 5 شنبه بود با علی بلند شدیم رفتیم دفتر اسناد 2 خانم حدودا30 ساله با اخم های درهم رفته آن جا بودند علی به آن ها گفت ما از مدرسه شهید بهشتی آمدیم میخواهیم چند تا سوال از رشته حقوق از شما بکنیم یکی از خانم ها با بی میلی در حالی داشت کارش را با بی میلی انجام میداد گفت:بفرمایید
من وعلی چندین سوال از آن ها پرسیدیم اینکه آیا کدام دانشگاه درس خوانده باشی مهم است؟آینده رشته حقوق چگونه است و....
بعد از ان به یک بانک رفتیم.

بانک خلوت بود خانمی در آنجا نشسته بود رفتیم وخودمان را معرفی کردیم او اقتصاد خوانده بود تا مقطع ارشد اما چندان اشتیاقی در او برای کارش دیده نمیشد. او نیز خیلی از کارش راضی نبود میگفت حقوقی که میگرد در مقایسه با میزان کارش ناچیز است.
بعد از آن به دفتر بیمه ای رفتیم اما آن مرد در حال مکالمه تلفنی بود اول فکر کرد مشتری هستیم تلفنش را یک لحظه متوقف کرد گفت:بفرمایید درخدمتم.اما همین که به او گفتیم چند سوال درباره شغلش داریم با تندی گفت:من وقت برای این کار ها ندارم بعد هم به گفت وگویش با تلفن ادامه داد. ما هم رفتیم.
بعد از آن دیگر ظهر شده بود علی جایی کار داشت از هم خداحافظی کردیم.

من در راه چشمم به دفتر اسنادی خورد.

واقعیتش من کمی ادم خجالتی هستم گاهی نیز پته پته میکنم اما با خودم گفتم مرگ یک بار شیون هم یکبار رفتم ودلم را به دریا زدم. صاحب دفتر اسناد شخصی بود به نام اقای احمدی چندین آن جا مشغول کار کردن بودند. کسی به من توجهی نداشت.

ناگهان بلند گفتم ببخشید؟آقای احمدی هستند؟من با ایشون کار دارم. منشی با کمی تعجب گفت بله هستن بفرمایید داخل.
مردی عینکی با موهایی که وسطش ریخته ان جا بود به او سلام کردم وخودم را معرفی کردم وسوال هایم را از او پرسیدم از من خوشش آمده بود.آقای احمدی تنها شخص مصاحبه کننده ای بود که از کارش راضی بود میگفت من مجبور نیستم هروز مثل وکلا پله های دادگاه را بالا پایین کنم. میتوانم رومیزم بنشینم وزیر کولر امضایم را بکنم/:
بعد از ان سراغ یک کارمند بانک هم رفتم او نیز از آن تنبل های روزگار بود به من گفت ببین پسر پارتی حرف اول وآخر را میزند ولاغیر....

 

 

روزی روزگاری کنکور(قسمت1)

روزی روزگاری کنکور(قسمت2)

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی